روایت یک غسال از شستن فوتشدگان کرونا
وقتی بوی الکل و کافور فضا را پر میکند
شهرداری تهران
بزرگنمايي:
سیاست و بازاریابی - شهرنوشت: «باید چند لایه کاور را باز کنیم تا به جنازه برسیم، کاور، ضدعفونی، کاور، ضدعفونی، کاور، ضدعفونی و تازه اینجاست که جنازه رخ نشان میدهد. بازهم ضدعفونی میشود و بالاخره به تخت روانه میشود و مثل همه هزاران و میلیونها انسان دیگر که در خاک اینجا خفتهاند، کافور، سدر و آب نصیبش میشود و بعد هم به دست خاک پذیرنده سپرده میشود.»
به گزارش شهرنوشت ، از وقتی اجازه دادند که متوفیان کرونا مثل همه جنازههای معمولی شسته شوند، این کار هرروز آقا ابوالفضل شده، با لباسهای مخصوص. در غسالخانه بهشت زهرا (س) کار میکند، 12 سالی می شود که بدن انسانهای بی جان و بیروح را شسته است. دیگر از جنازه نمیترسد از بهشت زهرا و قبر هم، دیگر مثل وقتی هفت سالش بود نیست، آن روزی که پدرش جان داد و حتی برای تدفینش هم از ترس نرفت. داستان انتخاب شغلش هم شاید مثل خیلی از غسالها باشد غمنانی که از قضا با وجود یکفامیل یا آشنا در بهشت زهرا رفع شده است. «عمویم همینجا در غسالخانه کار میکرد، با خودم گفتم چرا من نتوانم، بالاخره این هم شغل است و درآمدی دارد . »
آقا ابوالفضل خبر از زبان و دل سیاه بعضی از مردم شهر و محله اش نداشت اما بالاخره فهمید، برای او آدم ها یا صفرند یا صد یا سیاهند یا نورانی. سیاه مثل بعضی هم محلهای ها یا فامیل که جواب سلامش را که به زور می دهند هیچحتی مغازه دار محله هم پول از دستش نمیگیرد، امان از این حیوان ناطق که البته بلا نسبت حیوان. بعضیها هم هستند مثل پیرمرد همسایه شان، اقا ابوالفضل میگوید «چهل، پنجاه سالی از من بزرگتر بود؛ اما هر وقت مرا میدید جلوی پایم بلند بامیشد و برای سلام دادن پیش دستی میکرد.» این چرخ گردون چهها که نمیکند، آقا ابوالفضل چشم باز کرد دید جنازه پیرمرد زیر دستش است گفت «چهرهاش نورانی بود روحش شاد . »
یک جسم بی جان، بی روح، بی هیچ چیز مگر می شود نورانی باشد یا سیاه؟ گفت: «من اعتقاد دارم، به صورت جنازه که نگاه میکنم می فهمم آدم خوبی بوده یا نه، خوبها صورت نورانی دارند حتی اگر مرده باشند . »
از زندگی شخصی اش از همسر و فرزاندنش خواستم چیزی نپرسم، مگر غیر از این است که زن با کارش کنار آمده و زندگی اش رادوست دارد، مگر غیر از این است که فرزندانش عاشقانه دوستش دارند اما ... آقا ابوالفضل می گوید: «یه روز از پسرم پرسیدم بابا! شغل من چیه، گفت یک کارگر ساده، دوباره پرسیدم شغل من چیه؟، پدرت این سوال رو می پرسه نه یک آدم غریبه، گفت کارگر بهشت زهرا. نه اینکه پسر، از شغل پدر خجالت بکشد نه، اما می ترسد، از اینکه اگر درستش را بگوید هم کلاسی هایش چه خواهند کرد و گفت . پدر آنقدر شغلش را دوست دارد که که حتی بچههایش را هم تشویق میکند که اگر دوست دارند شغل او را ادامه دهند. میگوید: «همین این دنیا را دارند و هم آن دنیا. کار خداییست.»
کرونا خیلی چیزها را تغییر داده است. آقا ابوالفضل دیگر مثل سابق که از راه میرسید و بچه هایش را بغل میکرد نیست، «از وقتی کرونا آمد و کار ما سخت تر شد مراعات میکنم، اگر خودم بگیرم مهم نیست نگران زن و بچه هایم هستم . الان خدا رو بیشتر صدا میکنیم، خدا همیشه بوده و هست این ماییم که میآییم و میرویم.»
آقا ابوالفضل عجیبترین چیزی که در یکی دو ماهه اخیر دیدی چه بود؟ «اینکه شنیده بودیم گفتند کرونا به بچه ها کمتر آسیب میزند، اما به چشم خودم دیدم که بچه سه ساله یا 6 ماهه هم گرفته بود.»
واکنش بعضیها به شغل من و شما شبیه هم است، در ختم و عروسی و میهمانی ما را که میبینند شروع میشود دلار پایین میاد، خانه مگر رکود نیست چرا گران شده؟ اینها که راستش را نمی گویند، آقا ابوالفضل گفته بود درهر مراسمی تا من را میبینند به جای خوش آمد گویی آمار مرده ها میپرسند، امروز چندتا شستی؟ سوخته هم بودند، معلومه که از این حرفا و سوالا ناراحت میشم.»
او از مرگ میترسد، اما یکی از همکارانش در سالن تطهیر را نشان کرده که اگر مرگ روزی خودش شد، او را بشورد و غسل دهد.
او از کرونا نمیترسد؛ میگوید «کرونا که چیزی نیست، الکی بزرگش کردهاند، ما بدتر از اینها را دیدیم، از N1H1 بگیر تا پیکرهای سوخته انفجار هواپیما، هر کداممان کد داشتیم و بر اساس کدها باید قطعههای یک پیکر را کنار هم میگذاشتیم 6 قطعه، پنج قطعه ... تیمم میدادیم و کفن میکردیم.»
خبرنگار: فریبا رحمانی
لینک کوتاه:
https://www.siasatvabazaryabi.ir/Fa/News/122630/