سیاست و بازاریابی

آخرين مطالب

مدیریت جزییات مقالات بازاریابی

مدیریت جزییات
  بزرگنمايي:

سیاست و بازاریابی - آن روز برای همه روز خسته‌کننده‌ای بود. همسر جورج برای دیدن مادرش به مسافرت رفته بود و او را در مدیریت سازمان و نگهداری از بچه‌ها تنها گذاشته بود. جورج همیشه برای اینکه پدر بسیار هوشیاری بود و به خانواده‌اش زیاد توجه می‌کرد، به خود می‌بالید؛ ولی باز هم هر بار که همسرش برای مدتی به مسافرت می‌رفت، از اعماق وجودش صبر و تحمل همسرش در انجام دادن کارهای خانه را تحسین می‌کرد.
جورج گفت: «جیلی، این هم مانند همان سوال قبلی است». سپس مقداری ماکارونی را درون بشقاب جیل گذاشت. به محض اینکه سرش را به طرف پسر سه ساله‌اش بابی برگرداند، دید که او دارد سعی می‌کند پاکت بزرگ شیر را به سمت لیوانش هل بدهد. پس پاکت را در هوا گرفت. بابی عصبانی شد و فریاد زد: «من خودم می‌توانم.»
جورج در حالی که درون یک لیوان کوچک شیر می‌ریخت، گفت: «باور کن این پاکت خیلی سنگین است.» سپس به آرامی دفتر جیل را به کناری هل داد و بشقاب ماکارونی را رو به رویش گذاشت. «عزیزم اول این را بخور، بعد از شام می‌توانی مسائل درسی‌ات را تمام کنی.»
او از بچه‌هایش پرسید که روزشان را چگونه گذرانده‌اند. جیل در دیکته بیست گرفته بود و از این بابت به خودش می‌بالید و بابی نقاشی از یک عنکبوت ترسناک کشیده بود. جیل در حالی که سعی می‌کرد یک ماکارونی فراری را در دام چنگال گرفتار کند گفت: «روز شما چطور بود؟»
جورج گفت: «خوب بود جیل، متشکرم.» ولی در واقع آن روز هر چیزی بود به جز یک روز خوب. هیات‌مدیره در جلسه صبح به استراتژی‌های فروش شرکت که او سعی می‌کرد از آنها دفاع کند، انتقادهای فراوانی وارد کرده بودند. جورج به عنوان مدیرعامل این سازمان به صورت همزمان سعی در افزایش درآمد شرکت و در عین حال توجه به بازار مهندسی نرم‌افزار داشت تا بتوانند سازمان را تا سال 2006 به سهامی عام تبدیل کنند. این سازمان در دهه نود یکی از عزیز کرده‌های دره سیلیکون به حساب می‌آمد که سرمایه‌های فراوانی را به خود جذب کرده بود و مشتریان بزرگی داشت؛ ولی این شهرت تحت تاثیر ترکیدن حباب دات‌کام بسیار خدشه‌دار شده بود. ابتدا سازمان مجبور به تعدیل بسیاری از نیروهایش شده بود و سپس هیات‌مدیره، موسس شرکت را از کار برکنار کرده بود. در سال 2003 هیات‌مدیره جورج را استخدام کرده بود که یک مدیر باتجربه در عملیات و سیستم‌های بسیار بزرگ بود. او کارهای زیادی در سازمان صورت داده بود؛ اما پس از 16 ماه هنوز نتوانسته بود، درآمد سازمان را در حدی که هیات‌مدیره را تحت تاثیر قرار دهد افزایش بدهد. این در حالی بود که سازمان‌های دیگر شروع به گرفتن سهم بازار رتروتیکز کرده بودند و جورج کم‌کم دیگر ایده‌ای به ذهنش نمی‌رسید.
رییس هیات‌مدیره دیمیترویچ گفته بود: «نیروهای بازاریابی بسیار با استعدادی در سازمان مشغول به کار هستند. سازمان باید وضعش بهتر از این باشد.» و جورج این پاسخ را که این نیروها آنقدر که فکرش را می‌کرد به درد نمی‌خوردند را در ذهنش خفه کرده بود.
بابی که احساس کرد اخم‌های پدرش در هم فرو می‌رود، پرسید: «موضوع چیست بابا؟»
جورج گفت: «هیچی عزیزم، ماکارونی‌ات را بخور.»
اگر می‌خواهی کاری درست انجام شود
عصر همان روز پرمشغله جورج در راهرو مدیر بازاریابی جدید سازمان شلی را دیده بود. او نسخه اولیه‌ای از آخرین اخبار شرکت را که باید در روزنامه چاپ می‌شد در دست داشت. جورج پرسید: «کارها چطور است؟» و دسته کاغذها را از او گرفته بود که نگاهی به آن بیندازد. با خواندن عنوان مطلب گفت: «به نظرت زیادی ملایم نیست؟»
«بعید می‌دانم تیترهای جسورانه را چاپ کنند. بهتر است لحن ملایم تری انتخاب کنیم»
«من منظورت را می‌فهمم شلی. ولی به هر حال عنوان را کلمه به کلمه مطابق حرف ما که چاپ نمی‌کنند. بالاخره در آن تغییراتی می‌دهند. پس اگر قبل از آن خودمان هم خودمان را سانسور کرده باشیم دیگر چیزی باقی نمی‌ماند.»
شلی در حالی که لبش را می‌گزید، با سر تایید کوچکی کرد و رفت. جورج می‌دانست که شلی از اینکه کسی کارش را اصلاح کند متنفر بود؛ ولی او باید سازمان را احیا می‌کرد و در حال حاضر به هیچ وجه نمی‌توانست پذیرای کار ضعیف باشد. تا جایی که سازمان می‌دید، شلی از افرادی بود که خود جورج استخدام کرده بود، پس سازمان ضعف عملکرد او را مستقیما از چشم جورج می‌دید؛ البته در واقع او پیشنهاد یکی از اعضای هیات‌مدیره بود و زمانی که جورج او را استخدام کرده بود، این عضو هیات‌مدیره گفته بود: «او کارش را خوب بلد است. کافی است با سازمان آشنایش کنی و سپس اجازه‌دهی تغییراتی که مد نظرش است را در سازمان پیاده کند.»
جورج برای در جریان قرار گرفتن شلی از رویدادهای سازمان، او را در بسیاری از جلسات به همراه خود برده بود، به او اجازه داده بود با مشتریان به صورت رو در رو صحبت کند و حتی از مدیر مالی سازمان خواسته بود که وضعیت مالی سازمان را برایش شرح دهد. ولی هنوز هم برخی از تصمیماتش ایرادهایی داشتند. شلی یک مدیر پروژه قدرتمند بود که می‌دانست چگونه تبلیغات زیبا بسازد؛ ولی بسیاری از کارهایش آن گونه که جورج میل داشت از کار در نمی‌آمد. پس او همچنان کارهایش را تصحیح می‌کرد و توضیح می‌داد که برای مشتری چه چیزی اهمیت دارد. اگر کارآیی او در طول زمان افزایش می‌یافت، جورج حس می‌کرد که وقتش را در جای درستی سرمایه‌گذاری کرده است؛ ولی مشکل اینجا بود که به نظر می‌رسید شلی آنقدرها هم که در ابتدای کار به نظر می‌رسید مشتاق آموختن نبود و جورج مسلما تا ابد نمی‌توانست کارهای او را انجام دهد.
کنترل امور
شلی گوشی را برداشت و با دوست و رییس سابقش لائورا که کارش به عنوان مدیرعامل یک شرکت نرم‌افزاری پردرآمد را ترک کرده بود که از بچه‌هایش نگهداری کند، تماس گرفت. شلی در شغل قبلی‌اش بسیار خوب کار کرده بود و خود لائورا که در گذشته با جورج کار کرده بود پیشنهاد این کار جدید را به او داده بود. شلی روزی را به یادآورد که جورج به او گفته بود که از او می‌خواهد که درباره شرکت سرو صدا به راه بیندازد و او آنقدر ساده بود که فکر کند جورج به او آزادی عمل می‌دهد. در همین لحظه لائورا گوشی را برداشت: «سلام شلی. چه خبر؟»
«لائورا جورج دارد دیوانه‌ام می‌کند. او به قضاوت من ایمان ندارد. درباره همه کارهایم اظهارنظر می‌کند. به کارکنانم می‌گوید چه کار کنند و اصرار دارد که حداقل ماهی دو بار در اخبار روزنامه‌ها حضور داشته باشیم؛ حتی وقتی در شرکت خبر خاصی وجود ندارد. او کارهای زیادی را بر دوش من گذاشته است و وقتی درخواست کمک می‌کنم، می‌گوید مشکلاتت را بگو که حلشان کنم. من نمی‌توانم این گونه کار کنم.»
«من مطمئنم که جورج هم تحت فشار زیادی قرار دارد. شاید بهتر باشد به او بگویی از سر راهت کنار برود و بگذارد کارت را بکنی؛ البته نمی‌دانم وضعیت دقیقا چگونه است. حالا قضاوت‌های تو واقعا درست است؟»
«در برخی موارد او درست می‌گوید، ولی در اغلب مواقع، قضاوت‌های من معتبر هستند. من مسلما دنیای نرم‌افزار را مثل او نمی‌شناسم؛ ولی در هر حال من بازاریاب هستم و او یک مهندس، باید به دانش من احترام بگذارد.»
«شاید بهتر باشد حرف‌هایش را نشنیده بگیری و کاری را که به نظرت درست است انجام بدهی تا او نتایج را ببیند و به تو اطمینان کند.»
ناگهان صدای شکستن چیزی به گوش رسید و شلی فهمید که بچه‌های لائورا دسته گل به آب داده‌اند. پس خداحافظی کرد و گوشی را گذاشت. «شاید بهتر باشد فردا سر کار نروم و بگذارم مطالب را خودش تصحیح کند. او که در هر حال همین کار را می‌کند.»
جزئیات ماجرا
صبح روز بعد شلی با ریچ که مدیر یکی از پروژه‌های موفق قبلی سازمان بود، برای آماده‌سازی مطلبی برای چاپ در روزنامه کار می‌کرد. او در ابتدای کار چندان مایل به همکاری نبود با این فکر که شاید مشتری قبلی‌شان دوست نداشته باشد راز موفقیتش را در روزنامه چاپ کنند؛ ولی شلی او را قانع کرده بود. شلی گفت: «از سخت‌ترین لحظات پروژه بگو»
«شاید سخت‌ترین کار این بود که مجبور شدیم بخش بزرگی از کد برنامه را تغییر دهیم. ولی شانس آوردیم که کد فعلی در جای دیگری به دردمان خورد. البته فکر استفاده از این کد در آنجا به ذهن جورج رسید.»
شلی با شنیدن این نام، صاف‌تر نشست و فکر کرد پس او در کار دیگران هم همین گونه کنکاش می‌کرده است و گفت: «این حرکت جورج کمی عجیب است نه؟ اینکه خودش را کمی درگیر جزئیات کار دیگران می‌کند.»
ریچ با خنده گفت: «کمی عبارت به جایی نیست. او در کار دیگران شیرجه می‌زند» ولی لحن صحبتش به گونه‌ای بود که شلی تصمیم گرفت در این باره دیگر سوالی نپرسد.
جورج شلی را به دفترش فرا خواند و گفت: «این آخرین نسخه خبر است که باید برای چاپ برود؟»
«بله و تنها تایید شما را می‌خواهد»
«اصلاحاتی که دیروز گفتم را اینجا نمی‌بینم و مطلب دو غلط املایی دارد و بعضی از جملات آن اشتباه هستند.» جورج که سعی می‌کرد صدایش را بالا نبرد و کاملا آرام صحبت کند گفت: «ببین، من انتظار دارم این کارها را درست انجام بدهی. من برای اصلاح این گونه موارد وقت ندارم.»
شلی که گریه‌اش گرفته بود گفت: «من اخیرا تحت استرس زیادی قرار گرفته‌ام. وقتی به قضاوتم در امور حرفه‌ای خودم اعتماد نمی‌شود، زیاد خوب عمل نمی‌کنم. من فکر می‌کنم که شما بیش از حد وارد جزئیات کار من می‌شوید.»
«من کارهای زیادی برای انجام دادن دارم و واقعا خوشحال می‌شوم اگر برخی از این کارها به گونه‌ای انجام شوند که دیگر نیازی به نظارت من نداشته باشند؛ ولی وقتی در نسخه نهایی مطلبی که برای چاپ می‌رود خطاهایی از این‌قبیل می‌بینم، با خودم فکر می‌کنم، چه خطاهای دیگری هم هست که من نمی‌بینم؟»
شلی تنها به تکان دادن سرش اکتفا کرده و دفتر را ترک کرد. جورج می‌خواست صدایش کند تا مساله را حل کنند؛ ولی دید در این صورت باز هم به او خواهد گفت کارها را چگونه انجام دهد. او با خودش فکر کرد «مدیریت جزئیات؟ پس چرا آنهایی که کارشان را درست انجام می‌دهند فکر نمی‌کنند که من خودم را درگیر مدیریت جزئیات می‌کنم؟»
سوال: آیا جورج مدیریت جزئیات می‌کند؟

سیاست و بازاریابی

دانلود این مطلب از کتابخانه پایگاه اطلاع رسانی صنعت
منبع : Harvard Business Review به نقل از روزنامه دنیای اقتصاد، ترجمه : سریما نازاریان

لینک کوتاه:
https://www.siasatvabazaryabi.ir/Fa/News/138308/

نظرات شما

ارسال دیدگاه

Protected by FormShield
مخاطبان عزیز به اطلاع می رساند: از این پس با های لایت کردن هر واژه ای در متن خبر می توانید از امکان جستجوی آن عبارت یا واژه در ویکی پدیا و نیز آرشیو این پایگاه بهره مند شوید. این امکان برای اولین بار در پایگاه های خبری - تحلیلی گروه رسانه ای آریا برای مخاطبان عزیز ارائه می شود. امیدواریم این تحول نو در جهت دانش افزایی خوانندگان مفید باشد.

ساير مطالب

اپل احتمالاً با قراردادی یک میلیارد دلاری، حق پخش مسابقات جدید فیفا را به‌دست می‌آورد

ممنوعیت آیفون؛ اول کارمندان دولت چین، حالا پرسنل ارتش کره

پیورا 70 اولترا یکی از مشکلات بزرگ گوشی‌های هواوی را برطرف کرده است

سخنگوی متا به 6 سال حبس در روسیه محکوم شد

دانشمندان حلقه‌ مفقوده بین رژیم غذایی نامناسب و سرطان را کشف کردند

بیلی آیلیش به بازی فورتنایت می‌آید

آپدیت بزرگ Tiny11 از راه رسید؛ نسخه سبک ویندوز 11 برای کامپیوترهای قدیمی

احتمالا خانواده آیفون 16 فاقد دکمه‌های فیزیکی خواهد بود

هند به دنبال ماموریت‌های فضایی بدون زباله تا سال 2030

میزو با گوشی «21 نوت» به بازار موبایل برمی‌گردد

مایکروسافت با همکاری متا، نسخه ایکس باکس هدست کوئست را می‌سازد

پرش فضانورد و ماجراجوی اتریشی از فاصله ی حدود 39 کیلومتری زمین

گلکسی زد فلیپ 6 احتمالاً در 7 رنگ مختلف عرضه می‌شود

عملکرد برخی از پردازنده‌های اینتل یک‌شبه 9 درصد افت کرد

سرقت اطلاعات بیماران یک شرکت آمریکایی توسط هکرها

سیستم بادبان خورشیدی پیشرفته ناسا؛ شاهکار جدید فناوری‌ فضایی!

مایکروسافت با استخدام مدیر متا برای «جابه‌جاکردن مرزهای هوش مصنوعی» آماده می‌شود

انتقاد نماینده گچساران از افزایش تعرفه اینترنت

دادگاه برزیلی ایکس را بازخواست می‌کند

تصاویری شگفت‌انگیز از سحابی horsehead و Orion

آیفون زیر سایه هواوی رفت

حلقه هوشمند سامسونگ ظاهراً در 8 اندازه مختلف عرضه می‌شود

ناسا نقشه ٧٢ پرواز هلیکوپتر نبوغ در مریخ را به‌ نمایش گذاشت

تلاش محمد دلاوری برای شکافتن هسته در سازمان انرژی اتمی

ایجاد هر خاطره جدید به مغز آسیب می‌زند!

ویژگی بسیار کاربردی واتساپ؛ اشتراک فایل بدون نیاز به اینترنت

اپل با هدف توسعه هوش مصنوعی در آیفون، استارتاپ فرانسوی Datakaleb را تصاحب کرد

شیشه‌هایی که مانع از رشد بیوفیلم دریایی می‌شوند

برگزاری کنفرانس علمی ادواری «بازتوانی بیماری های عصبی – کمر درد»

گوشی Nothing Phone (3) احتمالا اواخر 2024 معرفی خواهد شد

نسل جدیدی از نانوذرات نقره به تولید صنعتی رسید

شیائومی 15 قبل از همه گوشی‌های دیگر به تراشه 2024 کوالکام مجهز می‌شود

جنجال جدید مالک ایکس؛ نخست‌وزیر استرالیا ایلان ماسک را «میلیاردر متکبر» نامید

هواوی رقابت‌ با اندروید و iOS را به بازارهای جهانی می‌کشاند

ببینید دنیای کوانتوم چه قدر غیر قابل باوره!

هشدار مسدودیت برای بخش املاک «دیوار» و «شیپور»

پرش فضانورد و ماجراجوی اتریشی Felix Baumgartner از فاصله ی حدود 39 کیلومتری زمین

ناسا یک باکتری جهش‌یافته و خطرناک را در فضا کشف کرد

برگزاری دومین کنگره 8 هزار شهید گیلان با حرکت جهادی

تکریم خانواده شهدا و  ترویج فرهنگ ایثار و شهادت امر بزرگی است که باید از دل جریان‌های مردمی بجوشد

دکتر قاضی‌زاده هاشمی: یادواره شهدا از جنس کار زینبی و رساندن پیام شهدا است

معاون وزیر ارتباطات مطرح کرد؛ تسهیل امور مردم در پنجره واحد مدیریت زمین با هوش مصنوعی

جهش قیمتی برخی مدلهای تلفن همراه با وجود تخصیص ارز نیمایی

«متاورس» بازگشته است

قدرتمندترین گوشی نوبیا در تعداد محدود از راه رسید

نقش عجیب جنسیت پزشک بر درمان بیماران

مصوبات دور اول سفر رییس جمهور در حوزه بنیاد شهید ایلام به صورت 100 درصد اجرایی شد

مدل‌های ریفربیشد سری گلکسی S23 سامسونگ با قیمت ارزان‌تر رسما عرضه شد

ویدیو واقعی پیکسل 8a لو رفت

«وویجر 1» پس از 5 ماه با زمین تماس گرفت